تحویل به سراسر کشور در ۵ روز آینده
خانم دکتر تابان رودکی، باستان شناس معروف و موفق، از طرف دوست قدیمی خود، شادی، به یزد دعوت می شود تا در مورد مرگ مشکوک پسرخالهی جوان او تحقیق کند، چون شادی باور ندارد که مرگ کاوه از سوء مصرف مواد بوده. تابان با پذیرفتن خواهش دوستش، وارد مارپیچی از اسرار پنهانی و رازهای سر به مهر مخوف می شود که همگی در وقایع تاریخی و باستانی این منطقه ریشه دارند. به رغم هوش و دانش باستان شناسی و معماری تابان، کشف این اسرار کار راحتی نیست و او را دچار مخاطراتی می کند؛ به خصوص که باید با عشق قدیمی خود نیز که اینک زندگی دیگری دارد، روبرو شود. آیا تابان می تواند لایه های خاک فراموشی و دروغ و عشق را کنار بزند و خودش و دیگران را با حقیقت محض و هولناک روبرو کند؟ «آدم هیچوقت روی صورت خودش متوجه گذر زمان نمیشود. آینهها اهل مدارا هستند و فرسودگیات را ذرهذره و آرام نشانت میدهند، طوری که خودت هم نمیفهمی هر روز با روز قبلت چقدر فرق کردهای. وقتی هر روز به آینه نگاه میکنی، برای هر چروک و افتادگی صورت و بدنت بهانهی خوبی داری. اما اگر مدتها به آینه نگاه نکنی و بعد یکباره خودت را ببینی، حتما از ناباوری و وحشت و اندوه دق میکنی. همین، درمورد چهرهی دیگران هم صادق است. ضربهی بدی میخوری وقتی کسی را که تمام اجزای صورتش را از بر بودهای، بعد از سالها دوباره میبینی.»