تحویل به سراسر کشور در ۵ روز آینده
نا موجود
گابریل گارسیا مارکز، نویسنده ی رمان «صد سال تنهایی»، در شاهکار خود به نام رمان عشق در زمانی که بیماری وبا غالب شده بود، داستان عشقی نافرجام را روایت می کند؛ عشقی آن چنان پرشور که تمام رقبا را به زانو درمی آورد و به زمان محدود نمیشود. از وقتی که فرمینا دازا به ابراز احساسات فلورینتو آریزا پاسخ رد داد و به جای او با دکتر جوونال اوربینو ازدواج کرد؛ پنجاه و یک سال و نه ماه و چهار روز است که می گذرد. فلورنتینو در طی این دوران، آغوش باز بانوان بسیاری را تجربه کرده اما به جز فرمینا، هیچ کس نتوانسته دل او را برباید. فلورنتینو بر عشق دائمی خود به فرمینا قسم خورده است و به امید تجربه ی دوباره ی ابراز علاقه به معشوقه اش زندگی خود را سپری میکند. شوهر فرمینا، حین پایین آوردن طوطی خود از یک درخت انبه، به پایین افتاده و از دنیا میرود. بعد از این حادثه، فلورنتینو فرصت را برای بیان دوبارهی عشق جاویدانش به فرمینا مناسب می بیند؛ اما عشقی آن چنان کهن هنوز هم می تواند پس از سال ها زنده مانده باشد؟ ایده ی اصلی گابریل گارسیا مارکز در رمان عشق در زمان وبا این است که درد عشق، به معنای واقعی کلمه، یک بیماری بوده و مثل وبا قادر است زندگی انسان ها را تهدید کند. فلورنتینو از درد عشق، مانند درد هر بیماری دیگری در رنج و عذاب است؛ در بخشی از داستان، او برای بیشتر حس کردن بوی عطر فرمینا، تعدادی گل را جویده و می بلعد تا حال او بهم بخورد. در بخش پایانی، اعلان شیوع یک بیماری به نام طاعون نمادی از همین درد عاطفی است.